بخاطر بسپار
اگر مرگ
به سراغ تو بیاید
هرگز
آن پیراهن بنفش را
برتن نخواهم کرد.
تاج گلهای رنگارنگ
با روبانهای رقصان
درزمزمه باد را
نخواهم خرید.
هرگز،
هیچ کدام …
جماعتی میآیند و میآیند
جماعتی میروند و میروند
من ،
در میان پنجره
به تماشای آنها خواهم ایستاد.
دستم را بلند خواهم کرد
و برای بدرقه آنها
دستمال دستم را تکان خواهم داد.
به تنهایی،
آنجا در قاب پنجره!
ودر فصل تابستان ،
در فصل دیوانگی ِماه می،
روی چمن ها ،
آن هم
چمنهای داغ ،
دراز خواهم کشید…
وبا دستهایم
موهای تو را را نوازش خواهم کرد،
و لبهایم نرمی زنبورهای عسل را
احساس خواهد کرد ،
نرم و زیبا شبیه لبخند تو،
شبیه رنگ نقره ای -طلایی
در دیرهنگام غروب!
شاید هم
به رنگ طلایی
یا قرمزی که
رنگ اصلی غروب است…
باد در گوش چمن
عشق را صدا خواهد زد!
زمزمهی بی وقفهی عشق
به آسانی
اجازه برخواستن
به من
نخواهد داد …
آن هم ،
برای رفتن ،
به خانهای ،
متروک نفرین شده!
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.