حالا چی خوزه؟
مهمونی تموم شده
چراغا خاموش شده
ملت رفتن
شب سردیه
حالا چی خوزه؟
حالا چی میگی؟
تو که نه اسم وُ رسمی داری
تو که ملت رو دست میندازی
تو که شعر مینویسی
عاشق میشی، اعتراض میکنی
حالا چی خوزه؟
نه زن داری
نه بلدی حرف بزنی
محبت هم که نداری
نه میتونی بنوشی
نه میتونی بِکِشی
نه حتی میتونی تُف کنی
شب سردیه
روز که نیومده
قطار که نیومده
خنده که دیگه نمیآد
مدینهی فاضله هم گم وُ گوره
همه چیز تمومه
همه چیز در رفته
همه چیز پوسیده
حالا چی خوزه؟
حالا چی خوزه؟
اون حرفای قشنگت
اون نَفَس گرمت
اون سُفره وُ روزهت
کتابخونهات
معدن طلات
کت وُ شلوار شق وُ رَقِت
تناقضات
نفرتت
حالا چی؟
کلید تو دستته
میخوای در رو باز کنی وُ دری وجود نداره
میخوای بری توی دریا بمیری ولی دریا خشک شده
میخوای بندازی بری میناس۱
اما میناس هم جاش رو عوض کرده خوزه!
حالا چی؟
اگه داد میزدی
اگه هَوار میزدی
اگه یه دست والس وینی میزدی
اگه خوابت بردهبود
اگه خسته بودی
اگه میمُردی…
ولی تو نمیمیری
تو جونسختتر از این حرفهایی خوزه!
تنها تو تاریکی
عینِ یه حیوون وحشی
نه هیچ گذشتهای
نه هیچ دیوارِ لُختی که بهش تکیه بِدی
نه یه اسب سیاهی که چارنعل بِتازونه
تو فقط داری پیش میری خوزه!
اما به کجا؟!
آذر ۱۲, ۱۳۹۸ — ۲:۰۶ ب٫ظ
وبسایت بسیار خوبی است. دست مریزاد.
خداقوت.